Monday, February 23, 2009

گوسفندو می خوای بخوری يا می خوای توضيح‌المسائلی بکنی؟ -هادی خرسندی

گوسفندو می خوای بخوری يا می خوای توضيح‌المسائلی بکنی؟



- الو! آقا، گوسفند زنده دارين؟
- بعله.
- با قصابه؟
- پس چی؟ خيال کردين خودش تنها مياد؟
- چنده؟
- واسه چی ميخواين؟
- آبگوشت و کله پاچه و چلوکبابش فرق ميکنه؟
- منظورم اينه که نذری ميخواين يا خوراکی؟
- فرقش چيه؟
- اگه نذری باشه قصاب ِسيد ميفرستيم.
- چه فرقی داره؟
- گرونتره.
- چرا گرونتره؟
- واسه اينکه ثوابش بيشتره. نذر زودتر قبول ميشه.
- از کجا می‌فهميم سيده؟







- از اسمش. سيد باشه اسمش مثلاً سيدرضاست يا سيد اصغره. سيد نباشه رضای خاليه يا ميثمه.
- شناسنامه‌شو مياره؟
- آقا ميخواين قصابی کنه براتون يا ميخواين عقدش کنين؟
- آخه ممکنه سيد نباشه؟
- کی سيد نباشه؟
- همين قصابه.
- اختيار داری جوون. گوسفنده ممکنه سيد نباشه، ولی قصابه لاولله. اولاد پيغمبره!
- ميدونم. ولی ميگم اين روزها تقلب زياده.
- باشه!
- ممکنه بعضی‌ها سيد نباشن ولی کلک بزنن بگن سيديم.
- امکان نداره. ميرن جهنم! شما اصلاً اون دنيارو دست کم نگيرين. عربی بلدی؟
- نه. چطور مگه؟
- ميخواستم يک آيه‌ی عربی برات بخونم حساب کار دستت بياد.
- حالا بخون. بعضی کلمه‌هاشو ميفهمم.
- نه بابا، فايده نداره.
- نه آقا خواهش ميکنم بخون!
- نه ديگه. آخه منم همشو حفظ نيستم. خلاصه ميگه در جهنم گناهکارها عذاب ميشن. حوری و غلمان هم بهشون تعلق نميگيره.
- بالأخره گوسفند چنده؟
- چندتا ميخواين؟
- يه دونه.
- چندتا قصاب ميخواين؟
- مگه چندتا قصاب لازمه؟
- بستگی به خودتون داره.
- فکر ميکردم بستگی به گوسفنده داره.
- نه بابا. اون بيچاره که يکدونه هم از سرش زياده.
- از سر همه‌ی گوسفندا يک قصاب زياده.
- حالا وارد اون بحث نميشيم. يک قصاب ميخواين با يک گوسفند؟
- بعله.
- گفتين قصابش سيد باشه؟
- خيلی قيمتش فرق ميکنه؟
- بستگی داره چه جور سيدی بخواين.
- مگه چندجور سيد دارين؟
- سيد معمولی داريم، سيد طباطبائی هم داريم.
- فرقش چيه؟
- ای آقا. شما ميخوای فرق همه‌چی‌رو بدونی؟ معموليش اونه که فقط پدرش سيد باشه، طباطبائيش اونه که دوبل باشه. پدر و مادرش هردو سيد باشن. قيمتش هم دو برابره ولی خب تخفيف سادات بهش ميخوره.
- ارزونتر چی دارين؟
- سيد لايت داريم که فقط مادرش سيده. خودش فقط شب جمعه سيد حساب ميشه اما توی هفته همون نرخ عامه.
- گوسفنده چی؟
- گوسفنده ديگه!
- منظورم اينه که نميشه چند تا گوسفند بيارين يکيشو انتخاب کنيم؟
- نه داداش. ما چوپون نيستيم، قصابيم. قصاب. سرباز انقلاب!
- پاسداری شما؟
- نه عزيزم. عرض کردم قصاب. سرباز انقلاب!
- از کی تا حالا قصاب ها سرباز انقلاب شدند؟
- از وقتی آقای خاتمی گفت. البته ايشون فقط لاجوردی قصاب اوين رو گفت اما شامل حال همۀ قصاب ها ميشه.
- بالاخره چند تمام ميشه؟
- گوسفند با يک قصاب؟
- بعله.
- سرشو خودتون ميبرين؟
- سر چی رو؟
- گوسفند رو خودتون ذبح ميکنين؟
- پس قصاب واسه چيه؟
- قصاب واسه قصابيه جونم. سر گوسفندو نميبره!
- پی کی ميبره؟
- سلاخ عزيز من!
- فرقش چيه؟
- سلاخ ذبح ميکنه، قصاب لاشه‌رو تکه تکه ميکنه ميفروشه. شعر شاملو رو نشنيدی؟ ميگه "سلاخی زار زار ميگريست. عاشق قناری کوچکی شده بود."؟
- شما شعر شاملو هم بلدی؟
- اختيار داری. پريروز داشتم گزارش ميخوندم ميگفت درصد بالائی از زنان تن فروش تهرانی مدرک دانشگاهی حتی تا سطح کارشناسی دارند (×). جمهوری اسلامی سطح دانش عمومی رو برده بالا جونم. فاحشه ‌هارم با سواد کرده. خب ما هم قصاب همين حکومتيم ديگه. چرا سواد نداشته باشيم؟



- از درآمدتون راضی هستين؟
- بد نيست. آخه من دبير آموزش و پرورش هم هستم!
- پس اين شغل دوم شماست.
- نه بابا. اون شغل دوممه!
- يعنی باهاس سلاخ هم سفارش بديم؟
- حالا اگه يک پول اضافه بذارين کف دست قصابه ممکنه سلاخی هم واستون بکنه.
- شما خودت ميای؟
- نه بابا. من منيجرم. البته اگه بخواين ميام ولی نرخم گرونتره.
- سيدی؟
- نه ولی منيجرم. منيجر از نظر جدول استخدامی همرديف سيد حساب ميشه!
- يک گوسفند زنده بيارين ذبح کنين چند درمياد؟
-اولاً ديدم هوس کله پاچه کردی. ميدونين که پوست و روده و کله پاچه شم خودمون برميداريم.
- واسه چی؟
- قانونه!!
- چه قانونيه؟
- قانون مملکتيه!
- پارلمان تصويب کرده؟
- اونشو ديگه نميدونم. بعيد هم نيست. چون از وقتی که من اومده‌م توی اين کار داره اجرا ميشه. حالا قانونش از مجلس گذشته يا آئين نامه داخلی صنف قصابه نميدونم.
- حتماً ماده واحده بردن مجلس با قيد سه فوريت تصويب شده!
- شما ميخوای مسخره کنی، مسخره کن ولی بهرحال پوست و روده و کله پاچه‌اش مال ماست. طبق قانون!
- چرا مسخره کنم. بالاًخره صد ساله که مملکت ما پارلمان داره. پوست و روده و کله پاچه هم سهم شماست از مشروطيت!
- اِ. با رضا پهلوی هم که فاميل دراومدی! داداش متلک بندازی گوسفند موسفند خبری نيست. قصاب مياد بدون گوسفندها!
- شوخی ميکنم عزيز من. حالا چند کيلو هستش؟
- دفعه اولته انگار.
- يکخرده از دفعه اول هم کمتر!
- عرض به حضور، داشتم ميگفتم، که شما زدی به مشروطيت و موضوع عوض شد. همه جورشو داريم. اگه نذری ميخواين باشه خب هرچی بزرگتر باشه ثوابش بيشتره. اموات بيشتری ازتون آمرزيده ميشه. کوچيک باشه واسه امتحان رانندگی و اينجور چيزا خوبه. اما اگه مريض دارين نذر کردين خوب بشه متوسطش خوبه.
- همون متوسط.
- نذرتون چيه؟
- نميدونم والله. مادرم نذر کرده ولی خودمون ميخوايم بذاريم لای باقالی‌پلو.
- نميشه که. نذر ميکنين باهاس گوشتشو بدين بيرون. نذر پدرم چرب شيکمم؟ باهاس بدين به مستحق. معمولاً هم ما خودمون زحمتشو ميکشيم. با هر بدبختی هست ميندازيم تو ماشين مياريم ميون فقير بيچاره‌ها تخس ميکنيم.
- کيلوئی چند تخس ميکنين؟
- پول از شما نميگيريم. واسه ثوابش ميکنيم.
- منظورم اين نبود.
- پس چی؟
- هيچی. بگذريم.
- آره بگذريم. صرف نداره برات. يعنی برا دک و دنده‌ت!
- چقدر هزينه‌اش ميشه ارباب؟
- ای‌ی‌ی .... دويست سيصد دلار بده ديگه.
- دلار ندارم. پول ايرانی فقط دارم.
- پس مام گوسفند نداريم. پشگلشو فقط داريم!
- اينطور به پول کشورت توهين نکن.
- توهين؟ تازه دارم ارزششو ميبرم بالا. الان کود حيوانی در بازار از ريال گرونتره!
- باشه بابا. يک کاريش ميکنم. وزنش چقدره. کوچيکش چقدره، متوسطش چقدره، بزرگش چقدره؟
- راستش فرقی نميکنه. همه وزنشون يکيه. بستگی داره شما چند کيلوئی بخوای!!
- يعنی چی؟
- يعنی اينکه اينا تروک‌های بيزينس‌مونه. حالا چون شما خيلی کنجکاوی بهت ميگم. کلی نمک ميريزيم لای علفاش. حيوان نمک ميخوره حسابی تشنه‌اش ميشه. اونوقت به ميزان مناسب با سفارشی که مشتری داده، آب می‌بنديم به نافش! وقتی هم ميرسيم قبل از اينکه شاش کنه وزنش ميکنيم تحويل مشتری ميديم ميگيم خدا بده برکت.
- بعد مشتری بدبخت می‌بينه خدا برکت به شاشش داده!
- عوضش گوسفندش کوچيک ميشه! نذرش چيه؟
- چی؟
- ميگم مادر چی نذر کرده؟
- واسه اندازه‌ گوسفند ميگی؟ اونش مهم نيست. شما گوسفند گنده بيار. تشنه هم باشه قبوله. حضرتعباسی آب زياد بهش نده که راهروی مارو به گند نکشه.
- اصلاً ميخوای آبشو توی يک بشکه کنم سوا بيارم. ها ها ها ها!
- اتفاقاً يکی از دوستان ما ترياک ميکشه. به فروشنده‌هه گفته آشغال قاطيش نکن. گفته آشغال‌هارو سوا بده من پولشو بهت ميدم!
- ها ها ها!
- قبول نکرده. گفته بايد قول شرف بدی که قاطيش ميکنی ميکشی! گفته وگرنه بدعادت ميشی ديگه هميشه جنس خالص ميخوای. گفته اينهمه ما زور زديم که مزه اصليش يادتون بره.
- هميشه همينجوره. مردم وقتی يک چيزی‌رو مزه کنن، انتخابات، دمکراسی، به قول عارف ملت ار بداند ثمر، ملت ار بداند ثمر، آزادی را، برکند، برکند، برکند ز بن ريشه‌ی استبدادی را!
- مصراع اولشو دوبار گفته؟
- آره انگار.
- نه آقاجان. خانم گيتی اينجوری خونده‌تش. به خاطر آهنگ.
- من موسيقی وارد نيستم. قصابم.
- خلاصه که حکومتگرها هم مثل موادفروش‌هاند.
- برعکس. موادفروش‌ها مثل حکومتگراند.
- خلاصه ديگه ترياک خالص گير فلک هم نمياد.
- خصوصاً اون ترياکی که کارل مارکس گفته بود!
- اونو که اونقدر آشغال قاطيش کردند که صد رحمت به ترياک تقلبی.
- آره. چه آشغال‌های متنوعی. آخوند و خاخام و کشيش و کاردينال و پاپ و ربای و حجت الاسلام و ....
- آقاجان. چی شد بالآخره؟
- نگفتی خانم والده چی نذر کرده!
- گفتم فرقی نميکنه. شما گوسفند‌رو بيار.
- برای ما فرق ميکنه آقای عزيز.
- چه فرقی ميکنه؟
- ميدونی داداش. بعضی‌ها نذرهای عوضی ميکنن کار دست ما ميدن. يک خانمی نذر کرده بود که گوسفند‌رو بگيره پول ما‌رو نده. حالا اون هيچ‌چی، اما کلاً ما بايد متن نذرهارو به وزارت اطلاعات گزارش بديم.
- وزارت اطلاعات؟
- آره. کميسيون نذورات! آخه بعضی نذرها مغايرت مذهبی داره. بعضی‌هاش هم برای ضديت با رِژيمه. اينها هم بايد چهارچشمی همه چيرو بپّان نه. اومديم و يکی، نذرش، گرفت، پيش خدا قبول شد. اينا ميگن البته. چی نذر کرده بوده؟ سقوط رِِژيم...
- عجب!

- جون شما. اعتقاد داشته باشی همينه ديگه.
- پس ولش کن آقا. اصلاً نخواستيم گوسفند.
- نميشه ديگه عزيز. تلفن‌های ما کنترله.
- جدی.
- خيلی جدی.
- ای بابا.
- شما يک کاری بکن. گوسفند‌رو فقط به نيت همون کباب و باقالی پلو بخر.
- من از اولش هم همينو ميخواستم. مادرم ميخواست يک نذر هم قاطيش کنه.
- بهشون بگو يک دفعه ديگه.
- ٱره بابا. همين کارو ميکنم. حوصله‌ی دردسر ندارم.
- دمت گرم.
- حالا بالآخره کی اين گوسفنده وصال ميده؟
- هان؟... گوسفند؟... وصال؟... آره؟...! .... توضيح‌المسائلی؟...
- چی؟
- خجالت نکش جوون. ما از اين مشتری‌ها هم خيلی داريم. چندتا گوسفند حسابی هم داريم برای همين کار. آخرشم نذری ميکشيمشون.
- نه جانم. من اهلش نيستم. با حيوانات حرفشو نزن.
- آهان. پس چرا ز اول نميگی عزيز من. اهل حيوانات نيستی. گرفتم. قصاب ماده ميخوای. آره؟ گوسفند هم همراهش نباشه. ای شيطون! بگو عزيزجان. خجالت نداره. توی اين مملکت ۹۹درصد بيزينس‌ها يکجوری بهمديگه وصله.
- چی ميگی آقا!
- ميگم خجالت نکش. چند سن و سال ميخوای؟ راستی ببينم. اون رفيقت لولی چند ميخره؟ بهش بگو خالص بهش ميدم سناتوری.
- عجب. پس شما همه‌ی اين کارهارو ميکنيد. روی ديوار فقط نوشته بود «گوسفند زنده با قصاب».
- خودشه عزيز من. بايد از همون ميفهميدی. سعدی فرمايد «مرد بايد که گيرد اندر گوش – ور نوشته‌ست پند بر ديوار». همه‌ی پيغام‌ها توی همونه. گفتم که. توی اين مملکت ۹۹درصد بيزينس‌ها بهم مربوطه! حالا ميشه يک خواهش ازت بکنم؟
- چه خواهشی؟
- لطف کن اون شماره‌رو به من هم بده آقای عزيز. لازمش دارم.
- کدام شماره‌رو؟
- همون که روی ديوار بود. شما الان عوضی گرفتی. شماره‌ی من‌رو گرفتی. شماره‌ی يک آدم بيکار. يک روزنامه‌نگار باتجربه که نشريه‌اش تعطيل شده و اينجا نشسته با يکی گپ بزنه و دست بندازه و دست بيفته. بعد از اين با دقت شماره بگير هموطن!

!

0 comments: