آقای خرسندی هشیارباشید تا درتورتبلیغاتی فرقه رجوی نیافتید
يکنفر در سايتش به من هشدار داده و شعرگونه اي گفته به قول خودش در رابطه با نامه اي که من چند سال پيش براي درآوردن مجاهدين از ليست تروريست، امضا کردم. استدلال من اين بود که اگر دنياي غرب، جمهوري اسلامي و آمريکا و اسرائيل ..... را تروريست نميشناسد، چرا مجاهدين را تروريست ميداند؟اما امروز اگر دوباره چنان نامه اي بياورند که من امضا کنم، از دوستانم هم ميخواهم امضاشان را کنار امضاي من بگذارند و چند امضاي ديگر هم جمع ميکنم و سرم را هم بالا ميگيرم.از آنطرف بشنويد که نقل حرف هاي آن آقاي اندرزگو در سايت بالاترين، با پاسخ هاي شديدي روبرو شده که تو مأمور وزارت اطلاعاتي و زنت از دست تو خودکشي کرد و اينجور حرف هاي ناخوشايند..... خواستم به آنها که از من دفاع ميکنند بگويم که تا آنجا که به من مربوط ميشود، مشکلي ندارم. چند سال پيش وقتي اول بار به منزل يکي از دوستان نزديکم به واشينگتن رفتم، عکس مسعود و مريم را روي طاقچه شان ديدم. تازه فهميدم طرف از هواداران سفت و سخت است و من با آنهمه حشر و نشر، نفهميده بودم! (يا من خيلي خنگم يا او خيلي باهوش، يا هر سه!)روابط دوستانه، مراودات شهري، فيلتر بردار نيست دوستان. بقال سرکوچه ي ما مجاهدين است! (شايد منظورم اين است که خيلي هوادار مجاهدين است). حال ميکند که همينطور که نخود لوبياي مرا حساب کند، يک تبليغي هم بکند. ميرفتم استکهلم، يک جواني که تاکسي داشت کلي به من محبت ميکرد. بعد فهميدم هوادار است.در لندن يک آقاي هواداري از طريقي باجناقش با ما آشناست. چندي پيش آمده بود خبر آورده بود که فلان شخص که خيلي در سفرها همراه توست، ميرود ايران و ميآيد. ميداني؟ گفتم بله ميدانم. گفت ايشان را حتماً وزارت اطلاعات تحت نظر دارد. گفتم شايد.گفت نميترسي؟ ردش نميکني؟ گفتم نه. فقط مواظبم سم توي غذايم نريزد! گفت يعني چه؟ گفتم يعني اينکه من هيچ چيز پنهاني هيچ جاي زندگيم نيست که آسيب پذيرم کند و بترسم که لو بروم. بنابر اين تنها خظري که اين آقا ميتواند برايم داشته باشد، اين است که مسمومم کند! طرف رها نميکرد و سماجت به خرج ميداد. به نظرم بدش نميآمد بگويد پس تو خودت هم بعله ..... !رويم نشد بگويم حرف هاي تو بيشتر دارد مسمومم ميکند. من به قول سعدي «نه بر اشتري سوارم نه چو خر به زير بارم». يک سايتي دارم، يک نشريه اي را سي سال است درميآورم، با يک صمدآقائي و گاهي تنهائي بر صحنه ي تأتر و شو ميروم که خيالم از نظر اجاره خانه راحت باشد.دو سال پيش در پاريس براي رضا مرزبان روزنامه نگار پيشکسوت مجلس بزرگداشتي بود، آنجا گفتم که رسم است وقتي ميخواهيم کسي را متهم کنيم ميگوئيم از فلان سازمان پول ميگيرد. وقتي نتوانيم کسي را متهم به پول گرفتن کنيم، در ميميانيم چه جوري متهمش کنيم.
يکنفر در سايتش به من هشدار داده و شعرگونه اي گفته به قول خودش در رابطه با نامه اي که من چند سال پيش براي درآوردن مجاهدين از ليست تروريست، امضا کردم. استدلال من اين بود که اگر دنياي غرب، جمهوري اسلامي و آمريکا و اسرائيل ..... را تروريست نميشناسد، چرا مجاهدين را تروريست ميداند؟اما امروز اگر دوباره چنان نامه اي بياورند که من امضا کنم، از دوستانم هم ميخواهم امضاشان را کنار امضاي من بگذارند و چند امضاي ديگر هم جمع ميکنم و سرم را هم بالا ميگيرم.از آنطرف بشنويد که نقل حرف هاي آن آقاي اندرزگو در سايت بالاترين، با پاسخ هاي شديدي روبرو شده که تو مأمور وزارت اطلاعاتي و زنت از دست تو خودکشي کرد و اينجور حرف هاي ناخوشايند..... خواستم به آنها که از من دفاع ميکنند بگويم که تا آنجا که به من مربوط ميشود، مشکلي ندارم. چند سال پيش وقتي اول بار به منزل يکي از دوستان نزديکم به واشينگتن رفتم، عکس مسعود و مريم را روي طاقچه شان ديدم. تازه فهميدم طرف از هواداران سفت و سخت است و من با آنهمه حشر و نشر، نفهميده بودم! (يا من خيلي خنگم يا او خيلي باهوش، يا هر سه!)روابط دوستانه، مراودات شهري، فيلتر بردار نيست دوستان. بقال سرکوچه ي ما مجاهدين است! (شايد منظورم اين است که خيلي هوادار مجاهدين است). حال ميکند که همينطور که نخود لوبياي مرا حساب کند، يک تبليغي هم بکند. ميرفتم استکهلم، يک جواني که تاکسي داشت کلي به من محبت ميکرد. بعد فهميدم هوادار است.در لندن يک آقاي هواداري از طريقي باجناقش با ما آشناست. چندي پيش آمده بود خبر آورده بود که فلان شخص که خيلي در سفرها همراه توست، ميرود ايران و ميآيد. ميداني؟ گفتم بله ميدانم. گفت ايشان را حتماً وزارت اطلاعات تحت نظر دارد. گفتم شايد.گفت نميترسي؟ ردش نميکني؟ گفتم نه. فقط مواظبم سم توي غذايم نريزد! گفت يعني چه؟ گفتم يعني اينکه من هيچ چيز پنهاني هيچ جاي زندگيم نيست که آسيب پذيرم کند و بترسم که لو بروم. بنابر اين تنها خظري که اين آقا ميتواند برايم داشته باشد، اين است که مسمومم کند! طرف رها نميکرد و سماجت به خرج ميداد. به نظرم بدش نميآمد بگويد پس تو خودت هم بعله ..... !رويم نشد بگويم حرف هاي تو بيشتر دارد مسمومم ميکند. من به قول سعدي «نه بر اشتري سوارم نه چو خر به زير بارم». يک سايتي دارم، يک نشريه اي را سي سال است درميآورم، با يک صمدآقائي و گاهي تنهائي بر صحنه ي تأتر و شو ميروم که خيالم از نظر اجاره خانه راحت باشد.دو سال پيش در پاريس براي رضا مرزبان روزنامه نگار پيشکسوت مجلس بزرگداشتي بود، آنجا گفتم که رسم است وقتي ميخواهيم کسي را متهم کنيم ميگوئيم از فلان سازمان پول ميگيرد. وقتي نتوانيم کسي را متهم به پول گرفتن کنيم، در ميميانيم چه جوري متهمش کنيم.
0 comments:
Post a Comment