"به گزارش خبرنگار مهر، در پايان ديدار تيم های ملی فوتبال ايران و عربستان که به برتری ۲ بر يک عربها انجاميد بخش عمده ای از يکصد هزار تماشاگر حاضر در ورزشگاه آزادی به طور ايستاده نظاره گر ناکامی تيم کشورمان بودند و شعارهايی را عليه کادر فنی و علی دايی سر دادند.
در اين بين علی دايی برای در امان ماندن از پرتاب احتمالی اشيا از سوی تماشاگران با چند دقيقه تاخير و در ميان بازيکنان عربستان راهی رختکن شد."
يا اخی، در نيار که طاقت عرب نداريم!
چنان ملت ز دائی در غضب شد
که ناگه دائی-اش از بيخ عرب شد
به همراه عرب در رختکن رفت
به سوی اجنبی از هموطن رفت
از او پرسيد خالد بن ولائی
چرا پس يا اخی فی بين مائی؟
به پاسخ گفت دائی: ياحبيبی
پناهم ده که هذا من غريبی!
×××
زمانی قهرمانی بود دائی
برای خود جهانی بود دائی
همه در خدمتش آماده بودند
برايش مثل خواهرزاده بودند
ولی کم کم عليدائی، ولی شد
وجودش مايهی صد معطلی شد
فقيهی شد به کار باندبازی
برای اين و آن پروندهسازی
که: "اين در بازی ماقبل فينال
نداده پاس من را پسٰ، فلان سال"
"فلانی در فلان جام جهانی"
"به جای من زده گل ناگهانی!"
"فلان آدم نميدادم اگر هل"
"خودم صدتای ديگر ميزدم گل!"
دريغا قهرمان غرق غرض شد
در آشپزخانه گرم پخت و پز شد
برای اين بپز مرغ و فسنجان
دريغ از ديگری کن لقمهای نان
بده آشی به آن فوروارد خسته
به رويش يک وجب روغن نشسته
گلر را سيخ برگ و ديس ماهی
به هافبک گشنگی ده تا بخواهی
اگر اين زور گفتن هست آسان
سقوط قهرمان، آسانتر از آن!
(اگرچه، ميتوان ماندن، به سختی
هميشه قهرمان، مانند تختی)
خصوصاً گر که وابسته به تيمی
تو در سود و زيان آن سهيمی
چو ميباشی مربی، بینظر باش
ز حب و بغض و غيره برحذر باش
وگرنه آن که کرده قهرمانت
به پائين ميکشد از نردبانت
مشو غافل ز زور خشم مردم
اگر افتادهای از چشم مردم
گريزد ملت از مرد ريائی
چه از بهرش عمو باشی چه دائی
چه کاپيتان، چه رهبر، چه فلانی!
نپنداری ز ملت در امانی
که میبينی اقامتگاه تو ساخت
در آنجا که عرب رفت و نی انداخت!
×××
عرب در رختکن بيرون شد از شورت!
کوچ تيم خودی را پاره شد چرت
که يا صاحبزمان خوردم گلش را
چرا بايد ببينم شومبلش را!
در اين بين علی دايی برای در امان ماندن از پرتاب احتمالی اشيا از سوی تماشاگران با چند دقيقه تاخير و در ميان بازيکنان عربستان راهی رختکن شد."
يا اخی، در نيار که طاقت عرب نداريم!
چنان ملت ز دائی در غضب شد
که ناگه دائی-اش از بيخ عرب شد
به همراه عرب در رختکن رفت
به سوی اجنبی از هموطن رفت
از او پرسيد خالد بن ولائی
چرا پس يا اخی فی بين مائی؟
به پاسخ گفت دائی: ياحبيبی
پناهم ده که هذا من غريبی!
×××
زمانی قهرمانی بود دائی
برای خود جهانی بود دائی
همه در خدمتش آماده بودند
برايش مثل خواهرزاده بودند
ولی کم کم عليدائی، ولی شد
وجودش مايهی صد معطلی شد
فقيهی شد به کار باندبازی
برای اين و آن پروندهسازی
که: "اين در بازی ماقبل فينال
نداده پاس من را پسٰ، فلان سال"
"فلانی در فلان جام جهانی"
"به جای من زده گل ناگهانی!"
"فلان آدم نميدادم اگر هل"
"خودم صدتای ديگر ميزدم گل!"
دريغا قهرمان غرق غرض شد
در آشپزخانه گرم پخت و پز شد
برای اين بپز مرغ و فسنجان
دريغ از ديگری کن لقمهای نان
بده آشی به آن فوروارد خسته
به رويش يک وجب روغن نشسته
گلر را سيخ برگ و ديس ماهی
به هافبک گشنگی ده تا بخواهی
اگر اين زور گفتن هست آسان
سقوط قهرمان، آسانتر از آن!
(اگرچه، ميتوان ماندن، به سختی
هميشه قهرمان، مانند تختی)
خصوصاً گر که وابسته به تيمی
تو در سود و زيان آن سهيمی
چو ميباشی مربی، بینظر باش
ز حب و بغض و غيره برحذر باش
وگرنه آن که کرده قهرمانت
به پائين ميکشد از نردبانت
مشو غافل ز زور خشم مردم
اگر افتادهای از چشم مردم
گريزد ملت از مرد ريائی
چه از بهرش عمو باشی چه دائی
چه کاپيتان، چه رهبر، چه فلانی!
نپنداری ز ملت در امانی
که میبينی اقامتگاه تو ساخت
در آنجا که عرب رفت و نی انداخت!
×××
عرب در رختکن بيرون شد از شورت!
کوچ تيم خودی را پاره شد چرت
که يا صاحبزمان خوردم گلش را
چرا بايد ببينم شومبلش را!