Saturday, August 19, 2006

در سوگ اکبر محمدي

هادی خرسندی

از خاک جوانان وطن لاله درآيد
وز گور شما پاچه گوساله درآيد
از مغز شما خر بتراود ز بُن خاک
وز جان شما خوک نودساله درآيد
نورش همه زرد آيد و بويش همه گند است
گر دور سر ِ يک يکتان هاله درآيد
کام همه تان داده و عيش همه جور است
گر زلزله با عمه و با خاله درآيد!
افتاد درين چاه پر از افعي و عقرب
آن خلق که ميخواست از آن چاله درآيد
از بودن خود اکبر ما چشم بپوشد
آنجا که چنين دسته رجّاله درآيد
يک اکبر اگر رفت، هزار اکبر ديگر
هر لحظه ازين خاک به دنباله درآيد
آن روز که اين شير ژيان خشم بگيرد
زين جمع صداي بز و بزغاله درآيد
آن روز که خرسندي اش از ماست، از اين جمع:
فرياد «غلط کردم» و چُسناله درآيد